ایتالیا: ماسک نقشی در آزادی خبرنگار ایتالیایی در ایران نداشت
«آنتونیو تایانی» وزیر خارجه ایتالیا روز جمعه اعلام کرد «ایلان ماسک» در مذاکرات میان رم و تهران برای آزادی «چچیلیا سالا» خبرنگار ایتالیایی از ایران هیچ نقشی نداشته است
با بررسی ایده و نگاه دولت جدید ایالات متحده به این مهم دست می یتبیم که وجود تناقض در آمریکا و فرصت هایی که برای جاگیری در داخل این تناقض ها وجود دارد، نباید ما را به این نتیجه برساند که آمریکا انگیزه ای برای فشار بر ایران ندارد.
آمریکای ماگا در بسیاری از اصول خود اساساً دوحزبی است. با اینکه نماد آمریکای ماگا، حزب جمهوری خواه ترامپی در بسیاری از شاخص ها، تفاوت جدی در سطح راهبرد با دموکرات ها و آنچه به آن اقتصاد بایدنی می گوییم و متقابلاً جهت گیری ترامپ ندارد. در ادامه به خطوط کلی و خط قرمز هایی از بسته پیشنهادی برای روابط ایران و آمریکا اشاره می کنم. علاوه بر این مسئله ایده در پرونده ایران و آمریکا موضوع بسیار مهمی است، ایده های غلط ما را به نتایج بدی می رسانند، اگرچه در ایران امروز بحث بر سر این است که چه کسی مذاکره کننده باشد اما ایده از مذاکره کننده مهم تر بوده و بهتر است ایده مذاکره کننده اش را انتخاب کند. نکاتی که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد، لزوماً به معنی درست بودن آن نیست، بلکه به منظور اشاره به این موضوع است که این کمپ به طور میانگین این طور فکر می کند و بر اساس گزاره های مورد اشاره تصمیم می گیرد و داوری می کند.
ظهور جریان های راست نوین در یک دهه گذشته در غرب
قبل از ورود به موضوع آمریکای ماگا لازم است ابتدا از بیرون به ماجرا نگاه کنیم. نه تنها در کشور آمریکا، بلکه در سایر کشور های غربی نیز در یک دهه گذشته، با پدیده های مشابه و جریان راست نوین مشابهی مواجه شدیم. آنقدر که به رئیس جمهور سابق برزیل لقب «ترامپ برزیل» را داده بودند و بوریس جانسون را «ترامپ انگلستان» می خواندند. این جریان ها چند ویژگی دارند، عموماً جریانات راستی هستند که طبقه رأی دهنده به آن ها از قضا پایه کارگری سفیدپوست دارد و خیلی سرمایه دار نیستند. اگر مفهوم سرمایه دار را مطرح می کنیم بیشتر از سرمایه داران کوچکی که صاحب ماشین شویی و خشک شویی و سوپرمارکت و امثال این ها هستند صحبت می کنیم؛ کمتر آدم های بزرگی به این کمپ اتصال دارند. مثال آن انتخابات 2024 آمریکا بود که تقریباً هیچ سرمایه دار بزرگ قابل ذکری حتی در حوزه دیپ تیک (تکنولوژی عمیق)(Deep technology) با ترامپ همراه نبود، مگر آن لحظه پیوستن ماسک و پیتر تِیل (کمی قبل تر و بعد از ماجرای ترور ترامپ). صراحتاً جریان های تکنولوژی و سرمایه داری علیه ترامپ موضع می گرفتند؛ حتی آن هایی که سعی می کردند با احترام در مورد ترامپ صحبت کنند، افرادی مثل دایمون «مدیر اول افسانه ای صنعت بانکداری آمریکا» را می دیدیم که عملاً با احترام یک «نه» به ترامپ می گویند به جای آنکه یک «بله» بگویند. در مورد دیگر افراد نیز همین اتفاق افتاده است. برای مثال در فرانسه، رأی دهندگان به جریان لوپن، کارگران یقه آبی سفیدپوست فرانسوی هستند که به صورت سنتی رأی دهندگان به حزب کمونیست به شمار می روند و پایگاه ثابت و کاملاً قدرتمند جریان لوپن در فرانسه اند. شبیه به این موضوع در مورد آمریکا هم دیده می شود، یکی از جالب ترین نکات در تحلیل انتخابات اخیر آمریکا این بود که 65 درصد افراد با درآمد زیر 50 هزار دلار در سال به ترامپ رأی داده بودند؛ ترامپی که درباره کاهش و قطع کردن مالیات ثروتمندان می گفت، در مقابل دموکرات هایی که در مورد برنامه کنترل قیمت، برنامه بازتوزیع، افزایش مالیات، شرایط رفاهی جدید صحبت می کردند. نکته ای که درباره شکل رأی دهی افراد زیر 50 هزار دلار در سال، در کمپ GOP و ترامپ بحث می شد، این بود که گویی بوقلمون به عید شکرگزاری رأی داده است. سؤال این است که چه عواملی باعث این تغییر و تناقض نسبت به انگاره های سنتی از سیاست در غرب شده است؟
ظهور الگوی سیاسی تازه از دل یک سه قطبی در آمریکا
درخصوص ظهور الگوی جدید سیاسی توضیحات متعددی وجود دارد، از این دیدگاه که یک سه قطبی بین افراد ثروتمند، فقیر و تکنوکرات هایی که به عنوان کارگر و متخصص دانشی وارد می شوند و ادبیاتی که توسط این کارگران دانشی، قشر فرهیخته و الیت متولد و بزرگ شده انتهای قرن بیستم و ابتدای قرن بیست و یکم استفاده می شود، ادبیات LGBTQ و امثال اینهاست. ثروتمندان این ادبیات را تحمل می کنند، اما فقرا ناچارند با این ادبیات بسازند و تحت تأثیر آن قرار گیرند. ترامپی که خودش از ثروتمندان آمده و به تعبیر آنچه در برخی یادداشت ها آمده (می تواند به همه ارزش های این حکم تف بیندازد) ارزشمند است. در کنار تمام این حرف ها یک تحلیل جالب جامعه شناسی و اقتصادی وجود دارد و به طرز خوبی می تواند توضیح دهد که چرا با چنین تغییر و پارادایم شیفتی در فضای سیاست داخلی اروپای غربی و آمریکا مواجه شدیم.
کارگران یقه آبی سفید پوست؛ طبقه بازنده آمریکایی
شاخص مهمی به این عنوان وجود دارد که در 30 سال اول، یک نسل چقدر توانستند دارایی کسب کنند. این موضوع مهمی است به این خاطر که در فضای غرب با توجه به اینکه باید دارایی کسب کنید تا درنهایت در نقطه بازنشستگی بتوانید از آن دارایی استفاده کنید (فارغ از اینکه آن دارایی چه شکلی دارد، مستغلات است یا خود یک بسته بازنشستگی است)، این شاخص برای کسانی که متولد دهه 70، 80 هستند؛ نسل هزاره و نسل بعد از انفجار جمعیتی پس از جنگ جهانی دوم «بسیار بد» است، حتی نسبت به کسانی که همین شاخص را در بحران 1929 محاسبه می کنیم هم بدتر است. این شاخص برای گروه دوم، توضیح دهنده وضعیتی است که با آن مواجهند. در دوره ای که باید پایه های دارایی خانواده شان را بسازند، در ابتدا به بحران و شرایط خاص تورمی و بعد سیاست پولی بسیار سخت گیرانه «ورلد کر» برخورد کردند و نتوانستند دارایی کسب کنند و حالا که به سن 40، 50 سالگی رسیده اند هم با بارِ نداشتن ذخیره و پس انداز از دوره جوانی مواجهند، هم با بارِ نگهداری بزرگسالان خود که هزینه های بیمارستانی شان گاهی اوقات قابل تحمل نیست یا خدمات عمومی نمی تواند آن را پوشش دهد. همچنین با نسل پس از خود مواجهند که دیرتر ازدواج می کنند و دیرتر از خانواده بیرون می روند. این امری جدی برای آنهاست و آن ها را تبدیل به بازنده کرده است، علی رغم اینکه عملکرد کلیت اقتصاد آمریکا به وضوح عالی است. برای مثال اقتصاد آمریکا در مقایسه با کشور های بزرگ دیگر، بهتر عمل کرده است و حتی با 2 درصد بالاتر از نرخ رشد به فرض ادامه قبل از کووید ایستاده است. با این وجود و در دل این عملکرد عالی، گروهی وجود دارد که بازندگان دهه 70، 80، بازندگان از دست رفتگان توان تولید صنعتی آمریکا و خروج آن به کشور های دیگر در چهارچوب جهانی سازی و بازندگان ظهور « TECH » (تکنولوژی) هستند؛ کارگران یقه آبی سفید پوستی که تبدیل آمریکا از آمریکای تولید کننده با حساب جاری مثبت به آمریکای مصرف کننده با حساب سرمایه مثبت که مبتنی بر سرمایه داری مالی است، مستقیماً به ضرر آنهاست. همچنین اجزای مختلف کمپین ترامپ در همه شعار ها و انتخاب جی دی ونس و دیگر موارد، پاسخ به سؤالاتی است که این موضوع ایجاد می کند. باید توجه داشت که نگرانی از ظهور این طبقه، یک مسئله صرفاً مربوط به حزب جمهوری خواه نیست و دموکرات ها مکرراً در دفاع از برنامه سیاست صنعتی دوره بایدن که به طور خاص مبتنی بر قانون کاهش تورم در آمریکا بود و برنامه توسعه صنعتی کامل با همه اجزای خود شامل ویژگی های تعرفه ای خاص، سوبسید های مالیاتی خاص، کمک های نقدی خاص بود، صحبت می کردند. استدلال دموکرات ها در دفاع از قانون کاهش تورم این بود که ما به دنبال شیرین ساز برای آنکه به طبقه یقه آبی بدهیم، نیستیم بلکه فکر می کنیم گرایش آن ها به جریانات راست تندروتر به تهدید موجودیتی برای آمریکای مبتنی بر دموکراسی تبدیل می شود و این را یک موضوع پایه ای می بینیم که سالیوان بار ها درباره این موضوع در محور های مختلف صحبت کرده است.
بحران 50 سالگی آمریکایی
بحران 50 سالگی موضوع جامعه شناختی دیگری است که می توان به این موضوع اضافه کرد. در تحقیق گسترده ای که در مورد بحران 50 سالگی در کشور های اروپای غربی، آمریکا و ژاپن انجام شده، بازه وقوع آن بین 46 تا 53 سالگی دیده شده است. ویژگی اصلی این دوره نیاز به خرج کردن در حوزه های مشخصی است که هویت متفاوتی ایجاد کند. مثلاً مشتری BMW با یک حد 80 درصدی در فاصله 46 تا 53 سالگی قرار می گیرد، در واقع با یک شکاف طبقاتی مواجه نیستیم بلکه با یک شکاف نسلی مواجهیم که این شکاف معانی طبقاتی هم دارد. اگر این را درک کنیم متوجه می شویم که فعلا با بدنه کمابیش متمرکز و مصمم رای دهنده که در مقابل ائتلاف های دیگر در داخل جوامع دیگر غربی می تواند کارا باشد، مواجهیم و ادبیات آمریکای ماگا نه یک ادبیات زودگذر و مرتبط به ترامپ، بلکه برآمده از یک واقعیت اجتماعی فعلا برقرار است.
هزینه زندگی؛ یک سؤال لاینحل سیاسی در آمریکا
اگر کمی روی زمین بیاییم و به بحران های متفاوتی که آمریکا به طور عام و این طبقه به طور خاص بازنده آن هستند، بپردازیم، به چند نکته اصلی می رسیم؛ اولین نکته که دموکرات ها خودشان را شهید آن می دانند موضوع هزینه زندگی است. هزینه زندگی چیزی بیش از تورم است، به طور خاص بیش از تورم کور یا هسته که شامل تغییرات قیمت انرژی و مواد غذایی نمی شود، است. درست است که تمرکز سیاست پولی در آمریکا با افزایش نرخ بهره کنترل انتظار تورمی و حفظ تورم هسته حول دوونیم درصد بوده اما چیزی که بر رفتار رأی دهنده و درک آن ها از محیط پیرامون شان مؤثر بوده، هزینه زندگی است. هزینه زندگی در دو نقطه اصلی با تورم هسته متفاوت است، اولاً چون موضوع مواد غذایی و انرژی بخش مهمی از هزینه زندگی است و این در تورم هدلاین دیده می شود نه تورم هسته، تمرکز خانوار بیشتر روی آن است. به طور خاص در سال آخر دولت بایدن، موضوع خواروبار نکته بسیار مهمی بود که آثار جدی بر زیست طرف آمریکایی داشته است. علی رغم آنکه تورم در همه گروه ها کاهنده بوده، در این گروه خاص با افزایش تورم تا 13 درصد مواجه بودیم تا آنجا که کامالا هریس، ایده استفاده از اختیارات ویژه رئیس جمهور برای گذاشتن سقف قیمتی شبیه کاری که آخرین بار نیکسون انجام داد را پیشنهاد کرد. اما این همه چیز نیست، موضوع مهم تری نسبت به این موضوع وجود دارد و نکته ظریفی است. این را پیش از این در ادبیات جمهوری خواهان می دیدیم اما بسته بندی شده و زیبای آن را «لری سامرز»، که کهنه کارترین اقتصاد دان دموکرات از زمان بیل کلینتون است، اشاره می کرد. او می گوید درست است که نرخ بهره را بالا می برید که تورم را کنترل کنید اما نفس افزایش نرخ بهره باعث می شود برای خانواری که برای پاسخگویی به نیازهای خودش وابسته به CREDIT CARD(کارت خدمات) و برای خرید مسکن و خودرو به اعتبار وابسته است، پرداختی زیاد شود نه اینکه کم شود. ممکن است کاری کنیم که هدف کاهش تورم باشد اما باعث افزایش هزینه تمام شده خانوار شود، این مهم است. تقریبا آن ابزار سیاست پولی که برای کنترل تورم و جلوگیری از نارضایتی های حوزه تورم استفاده می کنیم، در این موقعیت معکوس کار می کند و این یک محدودیت مهم است. لذا بدون اقداماتی در سمت عرضه، اساسا چشم انداز کاهش هزینه زندگی با سوالاتی جدی مواجه است. علی رغم آنکه خوش بینی زیادی وجود داشت که بانک های مرکزی می توانند با سرعت زیادی نرخ بهره را کاهش دهند و مخصوصا آلارم هایی که موضوع بیکاری و به طور خاص بیکاری سیاه پوستان به عنوان یک پیش نشانگر برای فد نشان می داد، این احتمال را تقویت می کرد که فد سریع تر نرخ بهره ها را کم خواهد کرد، حتی در موردی که برخی فکر می کردند نرخ بهره 25 صدم درصد در بهار کاهش پیدا می کند، نیم درصد، کاهش یافت ولی آن روند متوقف شده و در چند روز گذشته هم این روند متوقف شده باقی ماند، فلذا موضوع هزینه زندگی که مستقیما به طبقه اعتبارگیرنده متوسط و فقیر برمی گردد، یک سوال لاینحل سیاسی در آمریکاست که اجزای آن را هم به صورت انتقاد از دلار قوی و اثر آن بر کاهش تولید صنعتی در داخل آمریکا و هم از اعلام های مختلف ترامپ درمورد اینکه نرخ بهره بالاست و باید کم شود می توان دید و حالا بخش مهمی از آن گاردی که علیه فدرال رزور شکل می گیرد هم در همین راستاست و چیزی است که بدنه رای دهنده آن را با گوشت و پوست و استخوانش حس می کند.
کسری بودجه؛ مسئله آمریکای ماگا
وجه دیگری از مسئله آمریکای ماگا، مسئله کسری بودجه است. جمهوری خواه ها با لهجه خاص مخالف کسری بودجه بودند و همیشه تاکید داشتند که کسری بودجه باید کنترل شده باشد. خودشان را طرفدار دولت کوچک نشان می دادند ولی معمولا کنترل کسری بودجه از شکل افزایش درآمد مالیاتی نبود، بلکه معمولا حذف کردن خدمات پایه و بهداشتی و خدمات اجتماعی بود که توسط جمهوری خواه ها انجام می شد. اما الان دغدغه کسری بودجه به صورت کاملا متفاوتی در داخل آمریکا قرار دارد، علی رغم میراث قابل توجهی که بایدن برای آمریکا به جا گذاشته است کسری بودجه بالا(7درصد) GDPسالانه که رقم تجربه نشده ای در داخل آمریکاست، مگر در شرایط خاص و از آن مهم تر، یک مانده بدهی نسبت به GDP 130،140 درصدی باقی گذاشته که در آمریکا ایجاد نگرانی کرده است. در گذشته ادبیات هجوم دارندگان اوراق قرضه برای تمدید کردن آمریکایی که کسری بودجه زیادی ایجاد می کند و دولتی که خرج می کند، وجود داشت به این معنی که دسته جمعی و به دلیل نگرانی های تورمی اوراقشان را روی میز می گذارند و می فروشند، دولت را تنبیه می کنند، نرخ اوراق را پایین می آورند، نرخ بهره دولت را بالا می برند و هزینه های تامین مالیات را بالا می برند. با اینکه درباره این ادبیات بحث زیادی در اقتصاد پولی وجود دارد اما این موضوع در آمریکا جدی است، به خصوص که اعداد مانده بدهی به جی دی پی، اعداد تجربه نشده ای است و چیزی است که «ادام توز» از آن به عنوان دریاهای که هنوز به آن وارد نشدیم یاد می کند. این موضوع نگرانی دوحزبی برای آمریکایی ها در حوزه کسری بودجه است و اینکه کسری بودجه را به چه صورت کاهش دهیم، یک سوال دوحزبی جدی است و حتی قبل از آنکه ماسک به کمپین ترامپ برود کنترل کسری بودجه و رفتار بایدن محل انتقاد بود، بعد از آمدن ماسک هم ادبیات « گاورمنت افیشنسی دگ » آمد که اسمش با «کوینی» که ماسک تبلیغ می کرد، یکی است. اینکه ما 2 تریلیون دلار از بودجه را ببریم و همه معانی که به لحاظ سیاسی پشت سر این موضوع است.
کسری بودجه؛ مسئله حاد دولت ترامپ
کسری بودجه از جهات مختلف مسئله حادی در دولت ترامپ است. اول آنکه ترامپ وعده های مهمی در حوزه کاهش مالیات داده که بخش مهمی از آن مربوط به ثروتمندان است اما بخشی هم مربوط به کارگران انعام بگیر است. سوال کسری بودجه که چطور کسری بودجه را جبران کنیم و به این وعده ها پاسخ دهیم جلوی روی آنها قرار دارد، نکته دیگر این است که اگر به دنبال کاهش مالیات باشید یکی از آثار مهم برابری ساز در آمریکا کاهش پیدا کرده است، ضریب جینی در آمریکا پس از اثرگذاری مالیات بسیار بهتر از قبل اثرگذاری مالیات است. وقتی باز توضیحات ناشی از مالیات، یعنی دریافت مالیات از ثروتمندان و دادن آن به فقرا مورد محاسبه قرار می گیرد، ضریب جینی به اندازه 0.5 بهتر می شود که تقریبا 10 درصد بهبود رخ می دهد و بسیار مثبت است. برای درک اهمیت آن باید به این موضوع اشاره کنیم که در چین به دلیل ضعیف بودن ساختار جمع آوری مالیات، ضریب جینی قبل و بعد از مالیات تفاوتی ندارد. اساسا این مسئله که طرفدار کنترل کسری بودجه باشیم ضمن آنکه به دنبال کاهش مالیات باشیم و خود را طرفدار قشر فقیر نشان دهیم تناقضی سه جانبه را با خود حمل می کند.
لزوم بازسازی زیرساخت ها در سایه کسری بودجه
نکته ای که بالای سر این کسری بودجه وجود دارد اجماع در آمریکا درمورد لزوم بازسازی زیرساخت هاست. بخش اصلی زیرساخت های آمریکا مربوط به دوره توسعه درخشان بعد از جنگ جهانی دوم است. این زیرساخت ها نیاز به بازسازی دارد. در بسیاری از مکان ها زیرساخت ها فرسوده شده و متناسب با وضعیت جدید آمریکا نیست. از طرف دیگر بودجه ای برای بازسازی این زیرساخت ها با وجود کسری بودجه وجود ندارد و با توجه به شاخص های تورمی نمی توان، رفتار پولی شدید در حوزه انبساط پولی نشان داد، پس موضوع سرمایه گذاری برای آمریکا موضوع بسیار مهمی است. آمریکایی که در مقطعی با انتقال جریان سرمایه از داخل آمریکا به بیرون از آن و با طرح مارشال، اصل چهار ترومن و موارد دیگر، تعریف می شد. آمریکا امروز موقعیت معکوسی دارد؛ نه تنها مستقیما اقداماتی برای مانع شدن بر سرمایه گذاری آمریکایی ها در چین می شود، بلکه درباره سرمایه گذاری آمریکا در هند نیز تصوری وجود داشت که آمریکایی ها آنقدر که طرفدار این موضوع هستند، در عمل رخ نداد. هنگامی که «آی آر ای« را می خوانید همه چیز طراحی شده به این منظور که سرمایه ها به داخل خاک آمریکا کشیده شود. سرمایه هایی که برای سرمایه گذاری اند و کارهایی مثل ساختن کارخانه «تی ام اس سی» در آریزونا و چیزهای چشمگیر در این حوزه با این هدف طراحی شدند. امروز برای آمریکا جذب سرمایه داغ برای پوشاندن کسر حساب سرمایه جاری خود و جذب سرمایه پایدار برای بهبود وضعیت زیرساخت ها بسیار مهم است. نکته ای که وجود دارد این است که بخش مهمی از سرمایه زیرساخت ها در آمریکا، ظرف 5 سال گذشته به حوزه صندوق هایی که روی دارایی های غیربورسی، سرمایه گذاری می کنند اما ممکن است یونیت های آنها بورسی باشد یا خیر منتقل شده و اساسا ادبیات آنکه روی «پراوینت اکویتارز» زیرساخت متمرکز شود در آمریکا بسیار پرطرفدار است. اصل مهم آمریکایی در این مسیر این است که تا حد ممکن آمریکا مقصد جذابی باشد، براین اساس تا حد ممکن مقاصد جذاب دیگر را تحمل نمی کنند. در ادبیات جمهوری خواهان چیزی به طور عام وجود دارد و آنها علت بحران مالی 1991 که باعث تک دوره ای شدن بوش پدر شد، را باز شدن پای کشورهای اروپای شرقی نسبت به سرمایه خارجی می دانند. بنابراین در آمریکای ماگا، سرمایه گذاری آمریکایی ها در خارج نه تنها پسندیده نیست بلکه مستقیما با انواع تشویق ها و همچنین عدم پشتیبانی ها همراه می شود تا آمریکا را به مرکزی برای جذب سرمایه تبدیل کند، حتی در مقیاس های کوچک. امروز یکی از بخش های اصلی کمپین ترامپ این است که کشورهای عضو ناتو باید میزان سهم بودجه دفاعی خود را نسبت به تولید ناخالص داخلی شان افزایش دهند و از ارقام متوسط الان به دوبرابر برسانند، کل بودجه ای که پنتاگون در حال حاضر برای دفاع از اروپا هزینه می کند – که آن هم در داخل خاک آمریکا گردش دارد؛ چراکه بخش مهمی از آن صرف خرید کالا و خدمات آمریکایی می شود – حدود 70 میلیارد دلار است. اگر این عدد را بین کشورهای اروپایی عضو ناتو تقسیم کنیم تقریباً برای هر کشور حدود 7 میلیارد دلار خواهد شد. بنابراین برای آمریکایی ها مسئله فقط اعداد نیست بلکه آن ها با بهره برداری، هرچقدر کوچک نیز مخالفند.
سرمایه گذاری ها باید به نفع برنامه تولید در آمریکا تمام شود
نکته جالب توجه این است که حتی در سرمایه گذاری های دیگران در داخل آمریکا، نیز آمریکایی ها روی این موضوع متمرکزند که آیا این سرمایه گذاری، نهایتا_حتی اگر کاملاً به نفع آن کارخانه یا شرکت باشد – به نفع کل برنامه بازگشت تولید به داخل آمریکاست؟ یک مثال در این زمینه که مربوط به دوره بایدن است خرید سهام USSteel توسط فولاد ژاپن بود USSteel بیست و سومین تولیدکننده بزرگ دنیا بود اما طرف ژاپنی سومین تولیدکننده مطرح دنیا بود و از نظر فناوری بسیار جلوتر از طرف آمریکایی بود اما درنهایت بایدن جلوی این معامله را گرفت. با این استدلال که مشخص نیست در آینده که ما نیز نیازمند فولاد هستیم، برای رشد تولید در داخل آمریکا، نسبت به وضعیت امروز، طرف ژاپنی نیز که او هم مصرف کننده فولاد برای صنایع خودروسازی خود است، اولویتی برای خود در نظر نگیرد و نهایتا معامله ای که مستقیما برای نجات U.S. Steel طراحی شده بود کنار گذاشته شد. حال ببینید که این موضوع در دوره ترامپ چگونه خواهد بود. بنابراین تصور اینکه سرمایه گذاری در خارج از آمریکا امتیاز در دوره آمریکای ماگا حساب می شود، کاملاً معکوس است و هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. آمریکایی ها کاملاً موفق بوده اند. به عنوان مثال، در دسامبر سال 2024، توانستند تنها در یک سال 140 میلیارد دلار سرمایه خارجی جذب کنند؛ آن هم در حالی که معمولاً بازار سهام و بازار اوراق قرضه به صورت معکوس عمل می کنند. اما در این دوره هر دو بازار عملکردی بسیار درخشان از خود نشان دادند. این برای آمریکایی ها از اهمیت بالایی برخوردار است که جریان سرمایه به داخل آمریکا با این شدت ادامه پیدا کند، سرمایه از آمریکا خارج نشود یا مقصد تازه و قابل توجهی برای سرمایه گذاری در جهان متولد شود.
انرژی؛ دغدغه آمریکای ماگا
مسئله انرژی و برتری در این حوزه است، نکته مهم دیگر آمریکای ماگاست. البته این موضوع برای آمریکای بایدن نیز مهم بود اما با دو روایت متفاوت درباره آن صحبت می شد. استقلال آمریکا در حوزه انرژی که در حوزه گاز، تقریباً به خودکفایی کامل رسیده و در حوزه نفت، با توجه به بین المللی بودن بازار نمی توان گفت کاملاً خودکفا هستند، اما در سال 2019 بزرگ ترین تولیدکننده نفت جهان بودند و از سال 2023 به طور خالص صادرکننده محسوب می شوند. ایده برتری انرژی برای آن ها بسیار مهم است و ترامپ در همان سخنرانی شب اول خود به این موضوع اشاره کرد. اما رویکرد دموکرات ها و جمهوری خواهان در این زمینه با یکدیگر تفاوت دارد. دموکرات ها به انرژی سبز اهمیت می دادند. بخش مهمی از IRA با تمام جزئیات فنی آن مربوط به انرژی خورشیدی و هیدروژنی بود. بااین حال در همین دوره بایدن بیشترین همراهی را در افزایش تولید نفت نشان داد. اگرچه او در ابتدای دوره خود مجوز حفاری در سواحل غربی را لغو کرد اما در دیگر حوزه ها کاملاً همراهی داشت.
در اینجا دو روایت متفاوت مطرح می شود:
1. برخی معتقدند آمریکایی ها پیش بینی نمی کردند که نفت شیل و مهم تر از آن گاز شیل باعث چنین انفجاری در تولید شود. از سال 2010 به بعد، 95 درصد از مصرف جدید جهان از طریق نفت شیل تامین شده است. اکنون، حتی بیش از عربستان نفت تولید می شود و بیشتر از نفت متعارف آمریکا تولید دارد.
2. برخی دیگر می گویند آمریکایی ها در سال 2008، تعمداً قیمت نفت را از طریق دستکاری در بازارهای کاغذی نفت افزایش دادند تا گاز را به صرفه کنند، و شیل گاز به صرفه شود. در هرصورت در حال حاضر برتری برای آمریکا در حوزه انرژی موضوعی بسیار مهم است. به طور خاص وقتی درمورد آمریکای ترامپ صحبت می کنیم، درمورد انرژی فسیلی صحبت می کنیم، کل کمک های حوزه انرژی « آی آراف»، توسط ترامپ همان شب اول معلق شد. در مقابل شعار معروف خود به این معنی که «شروع کنید، حفاری کردن»، برایش مهم است و به دنبال آن است که آمریکا همچنان این نقش را حفظ کند، پس اینکه تصور کنیم آمریکایی ها حاضرند اجازه دهند خارج از کنترل کشور دیگری وارد بازارهای جهانی نفت شود موضوع صحیحی نیست.
تناقضات کمپین ترامپ
تناقضات کمپین ترامپ از دو جهت حائز اهمیت است؛ نخست، از این بابت که متوجه شویم آمریکای ماگا با تمام ویژگی هایی که ذکر شد، یک موجودیت یکپارچه نیست و دوم، از این منظر که توجه کنیم اینها شکاف هایی است که ما باید در آن جا بگیریم. نخستین و شاید فوری ترین تناقض، تضاد میان اخراج مهاجران غیرقانونی و کنترل هزینه های خانوار است. پیش تر توضیح دادم که یکی از جنبه های مهم کنترل هزینه های خانوار مربوط به حوزه خواروبار است. ترامپ از اخراج 8.5 میلیون کارگر غیرمجاز سخن گفته و این اقدام را ابزاری برای بازگرداندن آمریکا و در واقع افزایش دستمزد کارگران یقه آبی آمریکایی معرفی کرده است. با این حال پیش تر تلاش هایی برای اخراج گسترده مهاجران صورت گرفته که یکی از نمونه های آن در دوره اوباما انجام شده و تحقیقات گسترده ای درباره آن وجود دارد. این تحقیقات نشان می دهد به ازای هر 100 مهاجر اخراج شده، 8 شغل آمریکایی از بین رفته است. درحالی که ترامپ تصور می کند این اقدام باعث افزایش تقاضای کار و ارتقای دستمزد سفیدپوستان آمریکایی می شود شواهد میدانی حداقل تاکنون چنین چیزی را نشان نداده اند. نکته مهم تر این است که این 8.5 میلیون نفر عمدتاً در سه حوزه مشغول به کار هستند؛ کشاورزی، رستوران داری و خدمات فرآوری گوشت. به طور مشخص حدود 65 درصد کارگران حوزه کشاورزی در آمریکا از اتباع غیرمجاز هستند.85 درصد کارگران بزرگ ترین شرکت فرآوری گوشت در آمریکا را اتباع غیرمجاز تشکیل می دهند.80 درصد کارکنان حوزه رستوران داری از مهاجران غیرمجازند. بنابراین اخراج این افراد مستقیماً به افزایش هزینه های خانوار منجر خواهد شد. این همان تناقضی است که ترامپ و نگاه ماگا تاکنون پاسخی برای آن ارائه نکرده است. دموکرات ها و مخالفان ترامپ به این موضوع به شدت انتقاد کردند اما تاکنون هیچ پاسخ روشنی از سوی حامیان ترامپ به آنها ارائه نشده است.
تناقض دوم مربوط به موضوع قیمت انرژی است. جالب است که ترامپ وعده داده قیمت انرژی در آمریکا نصف شود، با توجه به اثری که این تغییر بر هزینه های خانوار خواهد داشت مشکلاتی در برابر این موضوع وجود دارد. مهم ترین تناقض این است که این موضوع به نوعی با انرژی تولیدشده در آمریکا در تضاد است؛ چرا که با تمام تلاش هایی که صورت گرفته به طور میانگین قیمت تولید نفت شیل از 63 دلار پایین نیامده و هنوز میانگین هزینه آن کمتر از 60 دلار نیست. به عبارت دیگر، این هزینه ها همچنان بالا مانده و حتی تکنولوژی جدید هم نمی تواند کمک زیادی کند. علاوه بر این، در بعضی از مناطق ایالات متحده مانند مین، که اصلی ترین تولیدکنندگان Shale gas و Shale oil (نفت و گاز شیل)در آنجا هستند، هزینه تولید در حال افزایش است. این موارد در کنار فشارهایی که از سال گذشته نهادهای مالی به شرکت های فعال در حوزه شیل وارد کرده اند، باعث شده تا این شرکت ها تحت فشار قرار گیرند تا سود خود را توزیع کنند. این فشارهای مالی هزینه های شرکت ها را بالا می برد و هزینه تمام شده را افزایش می دهد. مطلقا هم آمریکای ماگا هیچ اعتقادی به انرژی سبز ندارد و ترامپ در اولین شب تمام کمک های حوزه انرژی سبز را قطع کرده است. معمولاً هم به طور مستقیم با این موضوع مخالفت نمی کنند و بیشتر ایرادهای فنی می گیرند. مثلاً می گویند فناوری باتری هنوز به اندازه کافی توسعه نیافته است.
هوش مصنوعی هم تأثیر زیادی در کاهش محبوبیت انرژی سبز در داخل آمریکا داشته است؛ چراکه هوش مصنوعی نیاز به انرژی 24 ساعته در هفت روز هفته دارد و فناوری باتری هنوز به اندازه کافی پیشرفت نکرده که بتواند پاسخگوی این نیاز باشد. برای این تناقض نیز فعلا پاسخی وجود ندارد.
تناقض تعرفه در مقابل هزینه زندگی
تناقض سوم که بنیادی تر است موضوع تناقض تعرفه در مقابل هزینه زندگی و دلار ارزان است. زمانی که تعرفه می گذارید، حالا دیگر همه می دانند که ترامپ 25 درصد تعرفه بر کانادا و مکزیک گذاشته، 10 درصد تعرفه مازاد گذاشته و تهدید کرده که می خواهد این دو را 65 درصد برای چین بالا ببرد. همه این ها باعث شده که طرح به خودی خود منجر به بالارفتن هزینه های زندگی شود. ترامپ معمولاً ارجاع می دهد به اینکه در دوره اول خودش با وجود اینکه تعرفه های تنبیهی علیه چین اعمال کرده، تورم وضعیتش خوب بوده. تحقیقات را در این زمینه تایید می کند که این تحقیقات به طور خاص می گوید تعرفه ها به ضرر سود خرده فروش ها در داخل آمریکا بوده و بدون اینکه سود صادرکننده به آمریکا کم شود، قیمت ها تقریباً برای مصرف کننده آمریکایی ثابت مانده است. درواقع بازنده حوزه تعرفه در داخل آمریکا در دوره اول ترامپ شرکت های فروشنده یا توزیع کنندگان خرد بودند. معلوم نیست این جمله درست باشد اما مشخص نیست در دوره فعلی که داریم درباره تعرفه های 65 درصد و 25 درصد می گوییم و نگرانی های تورمی اساساً از دوره قبل بیشتر است، آیا این موضوع درست است یا نه. مشکل دیگری که حالا از این بزرگ تر است این است که وقتی شما تعرفه می گذارید به طور طبیعی چون میزان واردات به آمریکا در شوک اول تقویت می شود و بعد دلار تقویت شده خودش هزینه تولید در آمریکا را بالا می برد. یعنی آن کاری که آمریکا درنهایت بخواهد انجام دهد برای به صرفه کردن تولید در داخل آمریکا، دارد با اثرش بر دلار گران آفست می شود. بخش مهمی از ادبیات جدی که در 2016 از علل پیروزی ترامپ بر هیلاری کلینتون این بود که دلار به طرز جدی گران شده بود و در دلار گران، درواقع موجی در کارگران یقه آبی به نفع ترامپ ایجاد شده بود. این تناقضی است که در آمریکای ماگا وجود دارد و در واقع باز هم برای آن پاسخی وجود ندارد.
باید روایتی متناسب با آمریکای ماگا بسازیم
وقتی درباره تعرفه صحبت می کنیم، حتی نحوه اعمال آن در داخل تیم ترامپ تفاوت هایی دارد. مثلاً وزیر خزانه داری می گوید باید تدریجی افزایش پیدا کند، مشاور حوزه تعرفه داری ریاست جمهوری می گوید باید یک جا افزایش پیدا کند؛ این موضوع بحث های زیادی را به دنبال دارد. اما در نهایت باید درک کنیم که این آمریکا، آمریکای متفاوتی با گذشته است. حتماً در برخی موارد میراث دار آمریکای قدیم است اما اساساً نمی توان با ادبیات گذشته به این مسئله نگاه کرد.
برای مثال این آمریکا به هیچ وجه آمریکای طرح مارشال نیست که بخواهد در خارج از کشور سرمایه گذاری کند. اصلاً سرمایه گذاری در خارج، حتی اگر بالاترین سودها و عالی ترین ظرفیت ها را داشته باشد از نظر سیاسی قابل تشویق نیست. در واقع، این موضوع به امنیت و سیاست داخلی آمریکا مربوط می شود. به عبارت دیگر، نه تنها از خروج سرمایه از آمریکا حمایت نمی کنند بلکه محل ها و مقاصد سرمایه گذاری در خارج از کشور را تنبیه می کنند. به این معنا ادبیاتی که مثلاً آقای عبدالعلی زاده به کار بردند طرف آمریکایی را به این نتیجه می رساند که ما درک درستی از وضعیت نداریم. یا اینکه اگرچه آمریکا برای کاهش قیمت انرژی در داخل کشور، مسئله ای مهم دارد سوال اصلی این است که اوپک پلاس که شامل اوپک، به خصوص عربستان و روسیه است، قرار بود 6 میلیون بشکه را در ابتدای ژانویه کاهش دهد، اما این روند تا آوریل تمدید شده است. در واقع، آمریکا باید نشان دهد که می تواند تولیدکنندگان دیگری مانند ایران را در این بازی نگه دارد، اگر فضایی برای آنها ایجاد کند. اما در نهایت تصور اینکه ایران که در واقع یکی از ارزان ترین هزینه های تولید را بعد از عربستان دارد، می تواند امتیازی از آمریکا بگیرد و به طور پایدار وارد بازار نفت شود، تفکری اشتباه است. این با ادبیات آمریکای ماگا همخوانی دارد. در نهایت، باید به این نکته توجه کنیم که اولاً این آمریکای ماگا دارای تناقض های زیادی است؛ چراکه هرچقدر در خطوط اصلی تکلیفش مشخص است، در جزئیات تکلیفش مثل آمریکای گلوبالیست مشخص نیست. این ما ایرانی ها هستیم که باید برنامه و ایده توافق را روی میز بگذاریم وگرنه کسان دیگری، نه تیم ترامپ، بلکه کسان دیگری که می توانند به آمریکا خدمت کنند، این کار را انجام خواهند داد؛ مثل اعراب، قطری ها و اسرائیلی ها. اما وقتی خودمان این موضوع را روی میز بگذاریم، حتی اگر جواب منفی بگیریم دست مان خیلی بازتر است. نکته دوم اینکه باید این چیزی که می سازیم روایت درستی داشته باشد. باید این روایت ماگایی باشد. اصلاً نمی تواند شکل برجام را داشته باشد. وقتی می گوییم نمی تواند شکل برجام باشد، معنایش این نیست که باید از برجام عبور کنیم. من با روش های عراقچی یا روش دولت چهاردهم مبنی بر برجام بدون هزینه موافق نیستم، اما باید همین که هست را با یک روایت کاملاً متفاوت بسازیم. آنچه که اکنون برای روابط دو کشور ضروری است، اقدامات متقابل بیشتر نیست بلکه خلاقیت بیشتر است. این خلاقیت را آنها برای ما به خرج نمی دهند و این مسئولیت بر عهده ماست که آن را به خرج بدهیم. اینجاست که ایده مهم است. اینجاست که کلی گویی مفید نیست. اینجاست که هیچ چیز خطی و ساده وجود ندارد. باید روایتی بسازیم که با آمریکای ماگا همخوانی و با فهرست نیازهای آن همخوانی داشته باشد. ممکن است لازم نباشد امتیازاتی را هم مبادله کنید؛ ممکن است در حوزه انتفاع، چیزهایی را به دست آورید که اصلاً در حوزه برجام به دست نمی آوردید، فقط به این خاطر که شما در شکاف های آمریکای ماگا جاگذاری کرده اید.
وجود تناقض در آمریکای ماگا و فرصت هایی که برای جاگیری در داخل این تناقض ها وجود دارد، نباید ما را به این نتیجه برساند که آمریکای ماگا انگیزه ای برای فشار بر ایران ندارد. اتفاقاً در بعضی از راه حل ها پاسخ به مواردی که اشاره شد ممکن است در سیاست خارجی راه حل هایی را بسازد که شامل فشار بیشتر بشود. مسئله این است که ما باید تفاوت بین آمریکای ماگا و گلوبالیست را درک کنیم و بفهمیم اگر فشار جدیدی تولید می شود، چرا تولید می شود. یا اگر روزنه جدیدی در حال تولید است چرا این اتفاق می افتد. یادداشت منتشره ترامپ یک نقشه راه بلندمدت شامل فشار در نقاط مختلف است. اینکه ما چه واکنشی به این نقشه فشار گسترده باید نشان بدهیم در درجه اول نیازمند شناخت شرایط جدید آمریکا و پیوند آن با شرایط پیشین است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/
{{name}}
{{content}}